مهمان
بعد از نه ماه انتظار برگشت !
چند روزی که با بیتابی آمده
فقط سه ماه مهمان قلب منست .
ومن ماههاست که منتظر اویم !!
او وفادارترین ........
و وجودش الهام بخش اشعار
و مایه دار شدن حیات در ذهنم گشته ........!
بعضی ها او را دوست ندارند
چون حس ندارند
ولی تو را میدانم
از بقیه متفاوت تری ........... !!
او سرتاپا مهر و مهربانی
و گرمای لطیف حریرگون است
ولی افسوس!
عمر کوتاهی دارد .
با وجود این در لحظات آخر که میرود
با همان حس لطیف آتش گون
رویم را میبوسد ........
و تا نه ماه از هم دور میشویم . !
..........وداع ما با سرمای شدیدی آغاز میشود !
وجودم بدون او یخ می بندد .
او در جایی زیر خاک و ریشه ها
و میان ابرها گم میشود .
البته میدانم !
- خوش قول است -
وبا وجود تمام موانع
بازهم برای دیدنم برمیگردد
و چشم و دیده ی پر آبم را
از شوق دیدار لبریز میسازد .
تمام زیبایی ها
در اوست و پاکی هم .....
ریا سرش نمیشود اصلا !
سرشار از صداقتی عریان
و تجسمی از رنگ زنده ی اصالت است .
او بهترین دوست و یاوریست
که در موزه ی زیباییها کشف نموده ام !!
........... با درد .
همیشه آرزو کرده ام :
در میان تن پوش سوخته سرخ و زرد و قهوه ای
و میان بازوان خشک و شکسته اش
- جان بسپارم - !
در دم آخر که از هم جدا میشویم
طولانی ترین شب سال است .
و بخاطر رفتنش که دست خودش نیست
سرمای یخی شدیدی
چون کفن زمستان
سراسر قلبم را فرا می گیرد .
دلتنگی شدید حاصل این جدائی هست !
تمام نه ماه را با شوق دیدن دوباره اش
به خوشبختی یک منتظر
- سپری میسازم - !!
و او باز دوباره و دوباره و دوباره
- می آید -
مثل همیشه با های و هووووووووو !
......... بارانی پوش و چمدانی پر سوغات:
انار ترکیده ی زخمی
سیب زرد و رنگ پریده
به های ترش کرمزده
با شاخه های آب کشیده
که لبانشان را مرطوب می کنند
از عصاره ی نارنگی .......... !
و آخر سر که ترک میگوید مرا
در آبشار سرمای چله
ودر سرازیری دره ی وداع با لرز میرود
چون من به خواب زمستانی .
و این چنین
زندگی سپری میشود .......
هماره منتظر
هماره مشتاق
هماره عاشق !
چند ماه را که او مهمان منست
خوشبخت ترینم ..........
کلاغی از دور قار قار می کند
وبا ریزش برگهای زرد
سمفونی پائیز آغاز میگردد ...........
××××